من نمی خواهم
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبر ها
یا بیفتد خسته وسنگین
زیر پای رهگذرها
او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی درها؟
او چرا باید بساید تن
برو دیوار هر خانه
او چرا باید زنومیدی
پا نهد در سرزمینی سردو بیگانه
آه... ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟
از تو میپرسم:
تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندان است یا صحرای آزادی؟
ظلمت شب چیست؟
شب،سایه ی روح سیاه کیست؟
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم...
نظرات شما عزیزان:
|